یادداشت های یه آسمونی
دلم گرفت ای همنفس
پرم شکست تو این قفس
تو این غبار تو این سکوت
چه بی صدا نفس نفس
از این نامهربونی ها دارم از غصه می میرم
رفیق روز تنهایی یه روز دستاتو می گیرم
تو این شب گریه می تونی پناه هق هقم باشی
تو ای همزاد همخونه چی می شه عاشقم باشی ؟
دوباره من دوباره تو دوباره عشق دوباره ما
دو هم نفس دو هم زبون دو هم سفر دو هم صدا
تو ای پایان تنهایی پناه آخر من باش
تو این شب مرگی پاییز بهار باور من باش
بذار با مشرق چشمات شبم روشن ترین باشه
می خوام آینه ی خونه با چشمات همنشین باشه
دلم گرفت ای همنفس
پرم شکست تو این قفس
تو این غبار تو این سکوت
چه بی صدا نفس نفس
نوشته شده در یکشنبه 87/7/14ساعت
10:33 عصر توسط وحید نظرات ( ) | |